زندگینامه شعرا و دانشمندان

رعنا صفاجو

۱۴۰۴/۰۹/۲۱ 10

رعنا صفاجو – نویسنده و شاعر اهوازی

رعنا صفاجو، شاعر و نویسنده توانای خوزستانی، در قالب‌های سپید و کلاسیک می‌سراید و آثار او بازتابی از لطافت احساس و عمق نگاه جنوبی است.
مجموعه شعرهای او با عنوان «شبانه‌های مندیر» به چاپ رسیده و مورد توجه دوستداران شعر قرار گرفته است.
همچنین داستان «ستاره‌های خاموش» از دیگر آثار برجسته اوست که توانایی قلم و روایت‌پردازی ایشان را به‌خوبی نشان می‌دهد.

گزیده ای از اشعار رعنا صفاجو

وصف حال عاشقی، دام فریبی بود و بس
چهچه سوزو گداز عندلیبی بود و بس

دست از پا کی شناسد، شوق دیدار تو را،
بس فراقت قصه ی شعر مهیبی بود و بس

واژه های در گلو مانده به فریادش رسید،
گر چه شعری نیمه ، با وزن شکیبی بودو بس

بغضِ کالی در گلوی پنجره وامانده است
درد تبدار مرا چشمش طبیبی بود و بس

عشق ما چون سایه‌ ساری رنگ باخت
قصه ممنوعه‌‌یِ حوا و سیبی بود و بس

رعنا صفاجو

رعنا صفاجو شاعر


شبیه آن بلوطی که به نامردی دهد تاوان،
سرش بر زیر افکنده ، برای زاگرس سوزان

شبیه بچه چوپانی ، که با یک مشک می آید،
بنوشاند بلوطی را ، وزخمش را شود درمان

شبیه مادر ایلی که بر سر میکند گل را
زمین و آسمان از سوگ فرزندش شود نالان

شبیه لانه ای در دست شعله میزند فریاد
پرنده ،شرم دارد جو جه هایش را دهد جولان

من از زخم شقایق ها ،و بوی مشک لبریزم
من آن ابرم. که میبار د، به دشت خشک خوزستان

رعنا صفاجو

رعنا صفاجو شاعر


در هیاهوی نبودنهایت،
خیالت را به آغوش میکشم
به سپیده نمیرسد
شعری سپید متولد میشود
شعری از جنس چشمهایت
زایش بیتهای پی درپی
در جستجویت،
شهر را میشکافم
به تو نمیرسم.

رعنا صفاجو شاعر


در خزان باشد و من و من
انتهای جاده ی باغ خیال
دوچرخه ای بدون سرنشین،
کودتا میکند

مینشاند مهر بطلان بر سروسوسه

درسرم رژه نظامی میرود
فکر ها خاکستری،
از فرجامی کبود، /لبریز

ف
میسپارم
جان به شعری که تر است
می نگارم به نگاری که

دلش کور و کر است
تا رسم
جایی که باران باشد

بوی نم، بو ی علف،
بر قارچی سمی
ساز گاهی فرمانروایی میکند،
ساغر از جام و می و عشق تهی
یا که
شاید مطربی درگوش شب
چنگ بر سازی زند
یار، انگار کر است.
با نوایی که غریب است در شهر
و به نجوایی که
که در دل دارد
راز موم۰اندو د عشق.

رعنا صفاجو شاعر


قلم چه صبورانه می نشیند
پای دلواپسی هایم،
اشک میشود بر گونه ی دفترم
کاغذ ها،
جوهر ها
شاهدان عینی غمهایم
صدای هق هق شان در سرم میپیچد،
سپیده روحشان را مینوازد.
و من در آغوش میکشم
چروک های پیشانی
قلب کاغذی ام را.

رعنا صفاجو شاعر


زنی آبستن واژهای دردناک است
دکلمه ای میتراود بوی خون میدهد
دیروز زنی آبستن پرخطر کلامی بود
امروز، فارغ از دلواپسی
در کتابی بدون نام فارغ میشود،
میراسید کودکی را بدون وزن

می سراید شعری شبیه خودش
کودکم
تودرمن نیستی و جدا ز من نیز
تو خود منی
من در شعر من
با هر بیت قد میکشی

پروانه ها را طواف دعوت کن
که عزلی ناب میشوی

رعنا صفاجو شاعر


دلتنگت میشوم
گاه و بی گاه
چای دم میکنم
استکان کمر باریکی برمیدارم
ریسه ای از گل برسر
بوی هل بر پیراهن
رقص موزونی بر دامن،

سرم را بلند میکنم

میچکی از گوشه ی چشمم

نمیدانم
می افتی بپای عشق یک سوسن؟
یا سیلی میشوی بر
گونه ی
بی دفاع. یک زن.

رعنا صفاجو


کلاغ
خبری از سر دلسوزی نیاورد
هرگز،
بر سر مترسک ،/ نوک میزند،/ن و ک
آنجا که
گرگ در لباس میش
به منزلگاه
نرسد

رعنا-صفاجو


دلتنگیهایم را
به دل کارون میریزم
سبکتر نمیشوم، از سنگینی
غربت بیکرانش،
ترانه ای میشود
سوار بر زورق تنهایی
با موج۰موج
واژه های سکوت.

نگاه گیرای رود خانه،
چه نگفتن ها دارد،
آرام ،
در طوفان عشق

رعنا صفاجو


دست از گلویم،
برنمیدار افکار شبانه ات،
آنجا که
خاطره ای به خفقان سکوت
وادارت میکند،
آنجا که بغض، بر کشور تن
هایل می آید،

چون.
سربازی شکست خورده
مغلوب ،
بدون زره
به نگاهت پناه میبرم.


 

به این نوشته امتیاز بدهید!

امتیاز 4.24

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×